سلام به همه
نمیدونم باید از کجا شروع کنم ولی هیچ کس رو ندارم که بتونم حرفام رو بهش بزنم .
من حدود ۱۱ ساله که ازدواج کردم و توی این مدت فقط تحقیر و شکنجه و آزار دیدم .
شوهرم هر جور ظلم و عذابی که بوده بهم کرده توی این مدت
ولی من دیگه تاب و توان تحمل کردن رو ندارم . اینقدر خسته ام که بعضی وقتا از خدا میخوام زندگی ام رو تمام کنه . چون واقعا من زندگی نمیکنم .
مثل یه زندانی شدم تو این خونه که فقط باید دستوراتش رو اجرا کنم و اگه یکم خلاف حرفش رفتار کنم کمترین
حالتش اینه که بدنم سیاه و کبود میشه.
چندین و چند بار کارم به بیمارستان کشیده. بار آخر گفتن که سکته قلبی کردی از شدت ترس و استرس .
چند بار دندونام رو ش************ده، یه بار دستم شکسته ، یه بار خونریزی داخلی کردم. هر بلائی که بشه سرم آورده.
چند بار به خانواده ام گفتم اوایل فکر میکردن که فقط دارم از زندگی می نالم. بعد از چند بار که متوجه شدت کتک ها شدن هر بار که اومدن باش حرف بزنن اون بدتر کرد و تلافی اش رو هزار برابر بدتر سرم درآورد. بابام رو تهدید کرد که اگه دخالت بکنید یه بلائی سر دخترت میارم . آخر سر منو آورد اطراف تهران دور از خانواده ام که نتونم حتی همون چند ماه یک بار که میتونستم ببینمشون هم ازم بگیره . نه میذاره بیرون برم نه با کسی رفت و آمد کنم .
فقط مامان و خواهر خودش .
یه سرایدار هم داریم که با خانمش اینجا زندگی میکنه اونا هم شدن نگهبان من و هر کاری بخوام بکنم فورا گزارش میدن به شوهرم که خودش رو برسونه.
دیگه بریدم نمی دونم باید چیکار کنم
به هر سازی که زد باهاش ساختم